وانیا

امروز دقیقا" 40 روز از تولد وانیا میگذره این چهل روز دستخوش اتفاقات تلخ و شیرینی بسیاری بوده الهی شکرت همه چی به خیر و خوشی تمام شده بعد از این مدت من تنها چیزی که برای گفتن دارم مدیون زحمات مامان و بابام هستم خصوصا" مامان گلم ، مامان ازت ممنونم هیچ وقت صبوری و زحمات این روزها رو فراموش نمیکنم دوستتون دارم تا همیشه ... ...

روز دوشنبه 18/9/91 وانيا رو برای check up یک ماهگي بردیم پیش دکترش ،خدا رو شکر همه چیز مرتب بود تنها چیزی که  باعث نگرانی من شده جای تزریق واکسن ب.ث.ژ که متورم شده، امیدوارم به زودی خوب بشه .جدول ذیل هم سیر رشد وانیا رو نشون میده .       ...

دلم میخواد ا ین موضوع رو تو وبلاگ وانیا  بنویسم شاید دانستنش برای دیگزان هم خالی از لطف نباشد روز تولد وانی با روز تولد بهار خانم ( دختر دایی گلم ) مصادف شده ، اتفاقا" روزی که وانیا به دنیا اومد بهار خانم با یک کیک قشنگ که خودش درست کرده بود به ملاقات ما اومد و در بیمارستان یک جشن کوچولو گرفتیم این هم عکس همون روز است حالا احساس میکنم بهار رو هم از قبل بیشتر دوست دارم . ...

 این  عکس رو دیشب قبل از اینکه وانیا رو دکتر ببریم گرفتیم چون چند شب بود که وانیا از دل درد شب تا صبح پلک روی هم نمیذاشت ،دکتر فرزاد گفت قولنج داره و تنها راه درمان اون گذر زمان ٦ تا ٨ هفته ای و داروهای موجود در بازار تنها تسکین دهنده درد اون نه درمان قطعی خدا رو شکر شب گذشته  به نسبت شبهای قبل آرامش  بیشتری داشت و تو آغوش مامان فرزان راحت بود . ...

امروز تصمیم گرفتم بعد از غیبت طولانی دوباره بنویسم تو این مدت اتفاقات زیادی افتاده به ترتیب اگه بخوام بگم اول اینکه اسم دخترم بعد از یک همه پرسی دوستانه به وانیا تبدیل شد  ، وانیا به معنی شکوه خداوند که ریشه روسی آن ایوان میباشد بعد از اتفاقات زیادی که در طول آبانماه و نیمه اول آذر ماه اتفاق افتاده بالاخره 17 آذر روز تولد دخترم مقرر گردید. ...

دختر عزيزم به لطف مامان بزرگ و بابا بزرگ ، خاله سحر و دايي مهدي بالاخره امشب ساعت 8 اتاق شما يا به قول بابایی ات جهیزیه ات تکمیل شد . ولي نمیدونم چرا دلم گرفته است اضطراب عجيبي مامان داره خدا کن با آمدنت این دلهره هاي مامان کم بشه ...